گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

۲۵

ماجرای واقعی

۵ سال گذشته و جمع مجردی دوستانه !

زنگ در : دلینگ دلینگ

من : کیه؟

رسول : سلام گستاخ جان . آقا مراسم عروسی ما هستش و این هم کارت شما و آرمین و حمید !

من : ای ول ! آقا حتما خدمت میرسیم ! کارت اونها رو هم بده  من خودم بهشون میدم

رسول : بفرما . این هم کارت !

من: زنگ میزنم

آرمین : بله

من: آقا جمعه ساعت ۸  شب مراسم رسوله ! یادتون باشه که بریم

آرمین : باشه . پس من امروز حمید رو هم میبینم و بهش میگم

من : ای ول

.

.

.

روز جمعه  ساعت ۲۰:۳۰ در میدان نوبنیاد باشگاه صنایع دفاع

ما سه تنفگ دار ( من و آرمین و حمید ) : وارد مجلس میشیم و دید و روبوسی ! و بعد از گذشت ۱ ساعت که داماد میاد ! متوجه میشیم که ای داد تالار رو اشتباه اومدیم !

من : میرم اطلاعات !

اطلاعات سالن : بفرمائید؟ جانم ؟

 من : آقا تالار عروسی رسول فلانی و عروس مامانی کجاست ؟

اطلاعات : نیگاه میکنه و میگه امروز نیست که این عروسی چهار شنبه شب بود ! که برگزار شده و الان دو روز ازش گذشته !

آرمین و حمید : آخه گستاخ الاغ مگه تو ندیدی که چهارشنبه هست !

من : نه والا من اصلا کارت رو ندیدیم ! و فقط از خودش شنیدم کجا و چه ساعتی ! روز رو هم نگفت و من فکر کردم روز تعطیل انداخته که جمعه باشه !

ما سه تنفگ دار ( من و آرمین و حمید ) :  برگشتیم خانه و من تا سه روز دپرس بودم از گافی که داده بودم !

 

نظرات 1 + ارسال نظر
عابد شنبه 14 اردیبهشت 1387 ساعت 08:49 ق.ظ http://negaheman.blogsky.com/

سلام
مثل همیشه جالب و بامزه بود .

چاچریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد