گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

۳۵

 

 

سناریو : من ۱۴ ساله بودم و پدرم هم کمردرد داشت !

 

پدر : پسرم ! گستاخ جان بابا بیا با این اتو بدن من رو داغ کن ! ( حوله میگذاشتم روی کمر و اتو رو روش میکشیدیم که درد کمتر بشه ! سفارش دکتر بود )

من : چشم بابا جان

پدر : قربون پسر

من : همه موارد رو آماده کردم و سئوال کردم که همه چیز مرتبه ؟

پدر : بله بابا جانم

من: یک دفعه به ذهنم رسید که خوب این اتو که لباس های چروک رو با بخار خودش نرم میکنه بگذار کمر بابا رو هم نرم کنه ! در همین لحظه بدون اینکه بگم زدم روی قسمت بخار

اتو : چون داغ بود و یک دفعه روی این حالت اومد ! بخار عجیبی همراه قطرات آب روی کمر پدر چکیده شد !

پدر  : با وزن ۱۱۰ کیلو حس کردم مدیتیشن کرده و روی هوا ایستاده ! با سئوال اینکه چرا اینکاری کردی ؟

من : خواستم حال بدم!

پدر : محکم یه چک نری و مادگی زد توی صورت من

من : چرا میزنی !

پدر : خواستم حال بدم !

 

چند روز بعد !

دکتر : آقا جان به خاطر یک دفعه بلند شدن از روی زمین در حالت خوابیده کمر شما مهره هاش جابجا شده و باید عمل بشه !

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهم نیست سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 04:01 ب.ظ

عجب!!

(نمی گفتی نمی دیدمش چون از هیستوری فقط کامنت‌هایی که بازشون کرده بودم و چیزی گذاشته بودم رو باز می کردم و جوابهام رو می خوندم!)

گربانت

باران سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 11:30 ب.ظ http://dokhtare-shabgard.blogsky.com

وااااای خدای من!!!! این حقیقته گستاخ جان؟‌!!!!!
بابا تو از ما هم خرابکارتری که...
مرسی که سر زدی...

متاسفانه حقیقته !

عابد چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام
واقعی بودنش از همه چیز جالب تر بود .
خسته نباشی !!!!!!!!

خواهش میکنم

نا شناس چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 06:22 ب.ظ

عجب !!!
تو از همون بچگی هم شاسکول و گستاخ بودی.

باباتون شاسکول بوده !
من شاید گستاخ باشم اما شاسکول نیستم

نمونه گستاخی من رو هم همون بالا دیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد