گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

۵۱

 

 

 

من : شنیدی کی مرده :

اون : نه

من : میگن از اون اینکاره ها بوده خدا بیامرز !

اون : جدی ؟

من : آره بابا

اون : حالا جی هستش ؟

من : اینجا رو کلیلک کن تا ببینی !

۵۰

 

 

 

من : شنیدی ؟

همکار : چی رو ؟

من : اینکه یکی از نامه های آلبرت انیشتین به خدا رو به قیمت ۴۰۴ هزار دلار فروختن؟؟!!

همکار : نه بابا ؟؟؟؟ ای ول

من : حالا هی این نوشته های ما رو ببین و دایورتشون کن روی تخم های مبارک !

همکار : بیا این ۲۰۰۰ تومن رو بگیر و خفه شو !

 

***

 

من : سوار تاکسی شدم !

مسافران : مجذوب شخصیت من شدند

من : خوابیدم و خرو پف کردم !

مسافران : از مجذوبیت ابتدای ورود بنده شرمگین شدند و انتهای مقصد در حین پیاده شدند به من خندیدند!

 

***

دیشب خواب بودیم !

موتوری : از جلوی خانه ما رد شد و در سکوت شب فریاد زد  پرسپولیس قهرمانه

من : عزیزم می بینی مثل  اینکه این همشهری ما هم در کوچه بن بست گیر کرده ! هی بهت گفتم خونه تو این کوچه خوب نیست شما گوش ندادی !

منزل : موافقم

 

۴۹

 

 

من : دیشب همه خیابان های تهران پریود بود !

دوستم : حالا فیروز جونتون گند زد به تیم و کردش رده دوازدهم جدول این حرف رو میزنی !

من : نه والا از اون کیسه کش هم زیاد انتظاری نیست !

دوست : پس چیه !!

من : از اینکه احمق ترین آدم های این مملکت رفتن طرفدار تیم های در پیتی مثل پرسپولیس شدن اعصابم داغان میشه !

دوستم : چیه برن متبرج بشن خوبه ؟ ههههه

من : نه بابا همون طوری که هستن بمونن بهتره !

رهگذر سه ترکه موتوری : ما که رفتیم آسیا   -  kس خوار بعضی ها

من : فکر کنم الان با شما بود !

دوستم : اینهم اخرین نوع متبرج لفضی !

من : تحویل بگیر ! امشب زفاف عشق است در این میکده فوتبال !

رهگذر دیگه که پیاده است خطاب به رهگذر موتوری :  مادرتو - خواهرتو

 

من و دوستم : راستی بگذریم از این موضوعات ! دیگه چه خبر ؟؟

 

۴۸

 

 

اتفاق جالب

سال گذشته بود که یکی از دوستان مهمان آمد منزل ما و کلی تعریف از منظقه - آب و هوا و ... کرد که خوش به حال شما که اینجا ساکن هستید ! 

حال مکالمه

من : افشین جان خیلی مخلصیم داداش ! بیاید اینجا ما خوشهال میشیم !

افشین : گستاخ خوشگله ! ( منو اینطوری صدا میزنه )  آقا من حتما اینجا یه واحد آپارتمان میخرم

من : داداش این هم شماره تلفن های بنگاه - این اسماشون - آدم های باحالی هستن

افشین : ممنون

 

گذشت تا این هفته اتفاقی بعد از یک سال ما رفتیم خونه افشین اینا

 

افشین : به به گستاخ خوشگله خوب اومدید

من : چطور ؟

افشین : داستان داره ! الان میگم

من : زود بگو که دلم آب شد !

مرضی : ( خانم افشین ) آقا گستاخ این افشین همینطوره ! دل آدم رو آب میکنه تا یه چیزی رو بخواد بگه !

من : حالا این ها رو بگذارید کنار ! تو همین لحظه !

منزل : بابا بگید چرا خوب شد اومدیم ! دلمون ترکید

افشین : چون این آخرین مهمونی این خونه هست و ما تا سه ماه دیگه میایم پیش شما !

من و منزل : چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

افشین : چرا تعجب کردید !

من و منزل : هیچی - خوشهال شدیم

 

 

مهمانی گذشت ! ما رسیدیم خانه

 

منزل : گستاخ خان !

من : جانم

منزل : دیدی گفتم برای قولنامه کردن خونه داری عجله میکنی !

من : نه خانم جان - هیچ عجله ای هم نبود !

منزل : بابا جان افشین اینا به خاطر ما اومدن اینجا ! بعد بدونن ما خونه رو فروختیم که خیلی بد میشه !

من : نمیشه !

منزل : چرا ؟؟

من : چون اون روز توی محضر دلم آشوب شد و امضاء نکردم !!

منزل : خیلی دوستت دارم !

من : چاکریم

۴۷

 

 

اخراجی ها

لینک عکس می باشد ( لطفا کلیک کنید )

نظر را فراموش نکن