من : شنیدی کی مرده :
اون : نه
من : میگن از اون اینکاره ها بوده خدا بیامرز !
اون : جدی ؟
من : آره بابا
اون : حالا جی هستش ؟
من : شنیدی ؟
همکار : چی رو ؟
من : اینکه یکی از نامه های آلبرت انیشتین به خدا رو به قیمت ۴۰۴ هزار دلار فروختن؟؟!!
همکار : نه بابا ؟؟؟؟ ای ول
من : حالا هی این نوشته های ما رو ببین و دایورتشون کن روی تخم های مبارک !
همکار : بیا این ۲۰۰۰ تومن رو بگیر و خفه شو !
***
من : سوار تاکسی شدم !
مسافران : مجذوب شخصیت من شدند
من : خوابیدم و خرو پف کردم !
مسافران : از مجذوبیت ابتدای ورود بنده شرمگین شدند و انتهای مقصد در حین پیاده شدند به من خندیدند!
***
دیشب خواب بودیم !
موتوری : از جلوی خانه ما رد شد و در سکوت شب فریاد زد پرسپولیس قهرمانه
من : عزیزم می بینی مثل اینکه این همشهری ما هم در کوچه بن بست گیر کرده ! هی بهت گفتم خونه تو این کوچه خوب نیست شما گوش ندادی !
منزل : موافقم
من : دیشب همه خیابان های تهران پریود بود !
دوستم : حالا فیروز جونتون گند زد به تیم و کردش رده دوازدهم جدول این حرف رو میزنی !
من : نه والا از اون کیسه کش هم زیاد انتظاری نیست !
دوست : پس چیه !!
من : از اینکه احمق ترین آدم های این مملکت رفتن طرفدار تیم های در پیتی مثل پرسپولیس شدن اعصابم داغان میشه !
دوستم : چیه برن متبرج بشن خوبه ؟ ههههه
من : نه بابا همون طوری که هستن بمونن بهتره !
رهگذر سه ترکه موتوری : ما که رفتیم آسیا - kس خوار بعضی ها
من : فکر کنم الان با شما بود !
دوستم : اینهم اخرین نوع متبرج لفضی !
من : تحویل بگیر ! امشب زفاف عشق است در این میکده فوتبال !
رهگذر دیگه که پیاده است خطاب به رهگذر موتوری : مادرتو - خواهرتو
من و دوستم : راستی بگذریم از این موضوعات ! دیگه چه خبر ؟؟
اتفاق جالب
سال گذشته بود که یکی از دوستان مهمان آمد منزل ما و کلی تعریف از منظقه - آب و هوا و ... کرد که خوش به حال شما که اینجا ساکن هستید !
حال مکالمه
من : افشین جان خیلی مخلصیم داداش ! بیاید اینجا ما خوشهال میشیم !
افشین : گستاخ خوشگله ! ( منو اینطوری صدا میزنه ) آقا من حتما اینجا یه واحد آپارتمان میخرم
من : داداش این هم شماره تلفن های بنگاه - این اسماشون - آدم های باحالی هستن
افشین : ممنون
گذشت تا این هفته اتفاقی بعد از یک سال ما رفتیم خونه افشین اینا
افشین : به به گستاخ خوشگله خوب اومدید
من : چطور ؟
افشین : داستان داره ! الان میگم
من : زود بگو که دلم آب شد !
مرضی : ( خانم افشین ) آقا گستاخ این افشین همینطوره ! دل آدم رو آب میکنه تا یه چیزی رو بخواد بگه !
من : حالا این ها رو بگذارید کنار ! تو همین لحظه !
منزل : بابا بگید چرا خوب شد اومدیم ! دلمون ترکید
افشین : چون این آخرین مهمونی این خونه هست و ما تا سه ماه دیگه میایم پیش شما !
من و منزل : چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
افشین : چرا تعجب کردید !
من و منزل : هیچی - خوشهال شدیم
مهمانی گذشت ! ما رسیدیم خانه
منزل : گستاخ خان !
من : جانم
منزل : دیدی گفتم برای قولنامه کردن خونه داری عجله میکنی !
من : نه خانم جان - هیچ عجله ای هم نبود !
منزل : بابا جان افشین اینا به خاطر ما اومدن اینجا ! بعد بدونن ما خونه رو فروختیم که خیلی بد میشه !
من : نمیشه !
منزل : چرا ؟؟
من : چون اون روز توی محضر دلم آشوب شد و امضاء نکردم !!
منزل : خیلی دوستت دارم !
من : چاکریم