من : وارد بلاگ اسکای میشم ! و توی کنترل پنل مدیریت چشمم به رنگ قرمز خشک میشه !
تو : میای و بی اهمیت متن رو میخونی و میری !
من : از روی رنکینگ سایت میفهمم میای !
تو : کلا عاشق خوندن مطلب دزدکی هستی !
ماجرای واقعی
۵ سال گذشته و جمع مجردی دوستانه !
زنگ در : دلینگ دلینگ
من : کیه؟
رسول : سلام گستاخ جان . آقا مراسم عروسی ما هستش و این هم کارت شما و آرمین و حمید !
من : ای ول ! آقا حتما خدمت میرسیم ! کارت اونها رو هم بده من خودم بهشون میدم
رسول : بفرما . این هم کارت !
من: زنگ میزنم
آرمین : بله
من: آقا جمعه ساعت ۸ شب مراسم رسوله ! یادتون باشه که بریم
آرمین : باشه . پس من امروز حمید رو هم میبینم و بهش میگم
من : ای ول
.
.
.
روز جمعه ساعت ۲۰:۳۰ در میدان نوبنیاد باشگاه صنایع دفاع
ما سه تنفگ دار ( من و آرمین و حمید ) : وارد مجلس میشیم و دید و روبوسی ! و بعد از گذشت ۱ ساعت که داماد میاد ! متوجه میشیم که ای داد تالار رو اشتباه اومدیم !
من : میرم اطلاعات !
اطلاعات سالن : بفرمائید؟ جانم ؟
من : آقا تالار عروسی رسول فلانی و عروس مامانی کجاست ؟
اطلاعات : نیگاه میکنه و میگه امروز نیست که این عروسی چهار شنبه شب بود ! که برگزار شده و الان دو روز ازش گذشته !
آرمین و حمید : آخه گستاخ الاغ مگه تو ندیدی که چهارشنبه هست !
من : نه والا من اصلا کارت رو ندیدیم ! و فقط از خودش شنیدم کجا و چه ساعتی ! روز رو هم نگفت و من فکر کردم روز تعطیل انداخته که جمعه باشه !
ما سه تنفگ دار ( من و آرمین و حمید ) : برگشتیم خانه و من تا سه روز دپرس بودم از گافی که داده بودم !
در مسنجر یاهو
الکسیو از ایتالیا : سلام
من : سلام داش الکسیو
الکسیو از ایتالیا : خوفی ؟
من : چاکرتیم
الکسیو از ایتالیا : آقا منزل خوب هستن ؟
من: هستن خدا رو شکر !
الکسیو از ایتالیا : آقا میگن سیم کارت اوپراتور اول اومده پائین !
من : نه داداش تو این مملکت احمدی نچاتی فقط سه چیز اومده پائین و بقیه رفتن بالا
الکسیو از ایتالیا : چی هست حالا این سه تا ؟
من : اول که قیمت عمر آدمیزاد ! دوم هم نرخ جنده ها و سوم هم که شلوار ما مردها
الکسیو از ایتالیا : بابا دم این سیلویو برلوس کونی گرم !
من : آره دم همون گرم ! دم منم گرم !
صدای زنگ در
منزل : کیه ؟
من : عزیزم باز کن عشقته !
منزل : بفرما
من : لباس در میارم و با تی شرت و گرمکن جلوی تلیفیزیون
منزل : شام بیارم ؟
من : بیار بخوریم و بخوابیم که خیلی خسته هستم
منزل : باشه
من: بعد از شام میرم مسواک میزنم و مثل جنازه روی تخت خواب بعد از دو دقیقه به خواب میرم
منزل : کتاب میخونه و میخوابه
ساعت : ۶:۰۰ صبح فردا
من: بیدار میشم و میام سر کار
منزل : خواب هستن
من: ساعت ۱۱:۰۰ ظهر زنگ میزنم و کلی با هم صحبت میکنیم و کلی برای شب برنامه ریزی میکنیم !
ساعت : ۲۲:۰۰ همون شب
من: زنگ خونه رو میزنم
منزل : کیه ؟
من :عزیزم باز کن عشقته !
دوباره قصه تکراری مکررات روزانه
من: داشتم چای میخوردم که ییهو یادم افتاد که سینما ۴ داره ! زود زدم اون کانال
تلیفیزیون : فیلم شروع شده بود
من : شش دانگ در اختیار تلیفیزیون
تلیفیزیون : یک ساعت گذشت و فیلم تمام شد !
من : گریه کردم و بغض عجیبی توی دلم مونده بود بالاخره سرریز شد !
منزل : وا چی شده مگه اینطوری گریه میکنی ؟
من : نو نمیدونی چقد باحال بود . من با این فیلم فهمیدن رویاهام چقد برام مهم باید باشه و یه نیاز هستش ! و اگه روزی رویا نداشته باشم میمیرم !
منزل : تکرارش رو فردا حتما میبینم !
من : گریت گرفت یه دل سیر گریه کن
منزل : اسمش چی بود ؟
من : جاودانگی NEVERWAS