توی داروخانه
من : ببخشید خانم سه تا سرلاک زحمت میکشید بدید
خانم فروشنده : ۴ طعم هست
من : خوب از هر کدوم یکی لطف کنید
خانم : میشه ۱۲۳۵۰ تومن
من : خیلی ممنون
در خانه
منزل : عزیزم چرا ۴ تا گرفتی ؟
من : عزیزم از هر طعمش گرفتم
منزل : اینها که همشون یه طعمه ! عسل و برنج !!!
من : امکان نداره !
فردا در داروخانه
من: خانم اشتباهی عوضی شده و از یه طعم دیروز برای من چهار تا دادید
خانم فروشنده : امکان نداره ! من اصلا اشتباه نمیکنم . توی سیستم هم خورده ! ببینید !
من : لطف عالی مستدام
سناریو : من ۱۴ ساله بودم و پدرم هم کمردرد داشت !
پدر : پسرم ! گستاخ جان بابا بیا با این اتو بدن من رو داغ کن ! ( حوله میگذاشتم روی کمر و اتو رو روش میکشیدیم که درد کمتر بشه ! سفارش دکتر بود )
من : چشم بابا جان
پدر : قربون پسر
من : همه موارد رو آماده کردم و سئوال کردم که همه چیز مرتبه ؟
پدر : بله بابا جانم
من: یک دفعه به ذهنم رسید که خوب این اتو که لباس های چروک رو با بخار خودش نرم میکنه بگذار کمر بابا رو هم نرم کنه ! در همین لحظه بدون اینکه بگم زدم روی قسمت بخار
اتو : چون داغ بود و یک دفعه روی این حالت اومد ! بخار عجیبی همراه قطرات آب روی کمر پدر چکیده شد !
پدر : با وزن ۱۱۰ کیلو حس کردم مدیتیشن کرده و روی هوا ایستاده ! با سئوال اینکه چرا اینکاری کردی ؟
من : خواستم حال بدم!
پدر : محکم یه چک نری و مادگی زد توی صورت من
من : چرا میزنی !
پدر : خواستم حال بدم !
چند روز بعد !
دکتر : آقا جان به خاطر یک دفعه بلند شدن از روی زمین در حالت خوابیده کمر شما مهره هاش جابجا شده و باید عمل بشه !
یکی از همکاران درخواست رایت سی دی داره !
همکار : آقا ما بلد نیستیم یه سی دی MP3 بزن برامون که شاد باشه !
من : اطاعت همین امشب براتون آماده میکنم
یک ماه بعد !
همکار : آقا این سی دی که دادی خش داره ! خش اون رو بگیر !
من : چشم
نیم ساعت بعد تو اتاق
من : ای داد ! من که هنوز برای این سی دی تهیه نکردم که این رو گفته ! نکنه داره تیکه میاد !
در ورودی یک آسانسور در روز اول استخدام
من: عجله میکنم و میخوام وارد بشم
رقیب : میخواد سریع تر از من سوار بشه
من : من سوار میشم و از شیشه نگاه میکنم به یارو . میرسم در شرکت و معرفی میکنم خودم رو
منشی : مدیریت منابع انسانی تشریف نیاورند - باید صبر کنید
من : میشینم و با ژست روزنامه چهار روز پیش رو مرور میکنم
منشی : سلام آقای مدیر منابع انسانی
من: نگاه میکنم و میبینم همون رقیب در سوار شدن آسانسور جناب مدیر هست !
مدیر ( رقیب ) : بفرمائید توی دفتر
من : اطاعت
مدیر : شما آدم تند و تیزی هستید - با کاری که صبح انجام دادید - چون برای تیم فروش نیرو میخوام - شما اینجا استخدامید
سایت کاریابی !
من : ثبت نام میکنم ! با تمامی رزومه کامل !
سایت : ۸۹ تا شغل رو که در خود ایران نیاز هست برای من ارسال میکنه !
من : میگردم و یکی رو انتخاب میکنم و ایمیل می زنم
سایت : ایمیل میزنه که دیروز این نیرو رو جذب کرده !
من : ایمیل رو میخونم و صوت میزنم !
خدا : صوت رو متوجه میشه و ترجمه میکنه و می فهمه فحش خار و مادر بوده که به زبان صوت ترجمه شده بوده که زمینی ها نفهمن !