گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

۳۱

 

 

 

من : نهار ندارم‌! چی بخورم ؟

رفیق : نهار زیاد آوردم !

من : ای ول

رفیق : چاچریم!

من : چی هست حالا

رفیق : کشک بادمجون

من : شرمنده من دوست ندارم

رفیق : خیلی هم دلت بخواد

من : حالا نمیخواد ! چه پررو

رفیق : ببین کوفت باید بخوری ! احتمالا خوشت میاد

من : مردیکه حرف دهنت رو بفهم !

رفیق : گوروپی یقه رو میگیره

من : گروپی مشت رو می زنم تو دهنش

رفیق : شکایت میکنه

من : دیه بریده میشه به مبلغ یک میلیون

 

نتیجه اخلاقی  : نهار نداری زنگ بزن به رستوران

۳۰

 

 

من : میخوامت

منزل : ما بیشتر !

۲۹

 

زنگ تلفن

 

من : بفرمائید

پدر مهربون : گستاخ جان شب میرسیم خدمت شما

من : تشریف بیارید - خوشهال میشیم

منزل : عزیزم شب باباتینا میان ؟

من : آره فک کنم شام بیان !

منزل : باشه پس من شام میذارم

من :  منم زودتر میام خونه کمکت !

۲ ساعت بعد

منزل : کیه ؟

من : عزیزم در رو باز کن

منزل : ممنون که اومدی - من کارام رو کردم ! الان هم منتظر تو بودم و مهمونا

 

۴ ساعت گذشته و ساعت ۲۳:۳۰

 

زنگ در به صدا در میاد

من : کیه ؟

مهمونا : مائیم

من : بفرمائید تو !  چرا اینقد دیر ؟

مادر شوهر :  خونه خواهرت بودیم !

من :  خوب خوش گذشت ؟

مادر شوهر : آره اونها هم اومدن - داره ماشین رو پارک میکنه !

من :  خوب بیاید تو

 

بعد از ده دقیقه که اومدن داخل خونه!

مادر شوهر : خوب عروس این شام تو آماده نیست ؟

من : شما تا ساعت ۱۱:۳۰ خونه این نره خر بودید و شام بهتون نداده و با خود گوسالش اومدید اینجا ! مگه کاروونسراست اینجا !  ( به سمت در رفته و در رو باز میکنم ) لطفا بفرمائید برید از اینجا بیرون . اتاق خالی نداریم ! غذا هم تمام شده !

شما :  نظر شما برام مهمه ! من کار بدی کردم ؟؟؟

۲۸

 

در نمایشگاه بین المملی بوک تیرون ( تهران )

من : آقا من برای خرید این کتاب اینقد پول ندارم ! نمیشه تخفیف بدید ؟

فروشنده : دوست عزیز برای ما هم والا مقدوور نیست ! ۴۵ درصد تخفیف !

در همین لحظه یه نفر میاد نزدیک غرفه !!!!!

یه نفر : آقا ببخشید کتاب ۴۵ سانتی متر در ۲۰ سانتی متر  دارید ؟

فروشنده : چطور ؟

یه نفر :  برای کتابخونه خونمون میخوام !

فروشنده : چند جلد میخواید ؟

یه نفر : ۲۵ جلد !

من : جسارتا گستاخی میکنم و ازتون سئوال میکنم ( رو به اون یه نفر ) موضوع کتاب ها براتون اهمیت نداره ؟

یه نفر : نه بابا - کی میخواد بخونه ! فقط برای اینکه خالی نباشه قفسه !

من : خدا بهتون ببخشه ! قفسه های عالی مستحکم !

 

۲۷

 

من:سلام آقا کتاب تاریخ ایران دارید ؟

فروشنده : بله

من : چند هست قیمتش ؟

فروشنده : ۲۸۰۰  تومان

من : یک جلد لطف کنید

 

***  

 

من : سلام آقا چلو برگ سلطانی مخصوص دارید ؟

فروشنده : بله

من: چند هست  قیمتش ؟

فروشنده: ۷۰۰۰ تومان

من: دو پرس لطف کنید