گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

۴۴

 

 

در مجلس ختم

 

من : آقا انشاءالله غم آخری باشه که می بینید !

داغدار : یعنی بعدی خودم بمیرم ! که غم را نبینم ؟

 

 

 

من : با خجالت ! آقا زنده باشید همیشه !

داغدار : پس همیشه غم می بینم !

۴۳

 

 

بعد از اتفاق نوشته ۳۹

 

من : در خیابان میگذشتم

میوه فروشی : توت سفید اعلا کیلوئی ۱۵۰۰ تومان

من : جدا ارزشش رو داشت الان شمشیر زن یکدست باشی ؟؟

۴۲

 

 

در مجلس ختم

من : همه نشسته بودند که من وارد مجلس شدم

مداح : داشت میخواند و مداحی میکرد  !

مردم : گریه میکردند و ناراحت بودند !

مسجد : اعیانی و شیک و مد روز

من : ای کاش ما هم که مردیم اینگونه مجلس بگیرند !

مردم : گریه میکردند و ناراحت بودند !

صاحب عزا : چشمانش سرخ و ناراحت ! شاید در دل خوشهال !!!!

من : این مردن هم هزینه دارد ها ! خدایا پدر و مادر را نگه دار فعلا - مخارج سنگین است !

 

۴۱

 

من : دوست دارم گستاخی کنم و عکسی سلف پرتره از باسن مبارک خودم را در وبلاگ بگذارم ! اصلا این کار را نکنم که گستاخ نیستم !

تو : فزول هستی که می پرسی چرا این را گذاشتم !

دیگران : هر چه دوست دارند فکر کنند !

من : اینجا اینگونه است که من میخواهم . به نام خودم نمی نویسم که این دخالت را تحمل نکنم

تو : اما باز با این سوزن مرا نیش می زنی !

ما : چرا اینقدر وارد حریم شخصی همدیگر میزنیم . کلا شخم زدن روحیات طرف مقابل در تخصص ماست . خوب چه می شود دیگر روستائی بیش نیستیم . پیشرفت هم که بکنیم . تنها در محصول است و نه در چیز دیگری ! اکنون هم محصول عوض شده و به جای سیب زمینی و ... به اعصاب و روحیه و رفتار و اعتقادات و افکار  تغییر شکل داده !

من : قاط زده ام !

۴۰

 

در اتوبوس

من : ایستاده بودم

مسافران : ایستاده بودند

من : به مقصد خودم رسیدم و پیاده شدم

مسافران : همه نشسته بودند