من : رسیدم به خانه و در راه درختان توت را دیدم و طمعی کودکانه به سراغم آمد
درخت : بیا تا ببخشم تو را توت تازه و سپید
منزل : من که نمی آیم
استاد : خسته هستم
کنکوری : من که پایه ام
خواهر منزل : ما هم می آییم
گروه توت کنی : در نهایت شدیم سه نفر و رفتیم باغ
من: در دو دقیقه اول مراسم درخت فن فیتیله پیچ را روی من اجرا کرد و سه امتیاز گرفت و گروه شکست خورده برگشت منزل - نهایت با نیم کیلو توت !!!
در تاکسی سمند ساعت ۷:۰۰ صبح امروز
مسافر جلوئی کنار راننده : پسر جوان ۱۸ ساله که داره با موبایلش آروم صحبت میکنه
راننده : مرد ۳۵ ساله ای که صدای رادیو بلند کرده و این خانم گوینده هم مطابق معمول داره دهن اعظم حبیبی رو سرویس میکنه !
مسافر عقب پشت راننده :مردی ۵۰ ساله که خوابیده و خر خر ریزی هم میکنه و هیکلش رو انداخته سمت من
مسافر عقب پشت صندلی سمت راست : یه دختر جنیفر لوپزی که داره آهنگی از افشین ( ماچش کن ) گوش میده اما کیفش رو گذاشته بین من و خودش و کاملا هم تلاش میکنه که حتی یه مولکول از اندامش به من نخوره !
من : در وسط صندلی عقب بین این دخمله و اون پیره مرده نشستم !
توی داروخانه
من : ببخشید خانم سه تا سرلاک زحمت میکشید بدید
خانم فروشنده : ۴ طعم هست
من : خوب از هر کدوم یکی لطف کنید
خانم : میشه ۱۲۳۵۰ تومن
من : خیلی ممنون
در خانه
منزل : عزیزم چرا ۴ تا گرفتی ؟
من : عزیزم از هر طعمش گرفتم
منزل : اینها که همشون یه طعمه ! عسل و برنج !!!
من : امکان نداره !
فردا در داروخانه
من: خانم اشتباهی عوضی شده و از یه طعم دیروز برای من چهار تا دادید
خانم فروشنده : امکان نداره ! من اصلا اشتباه نمیکنم . توی سیستم هم خورده ! ببینید !
من : لطف عالی مستدام
سناریو : من ۱۴ ساله بودم و پدرم هم کمردرد داشت !
پدر : پسرم ! گستاخ جان بابا بیا با این اتو بدن من رو داغ کن ! ( حوله میگذاشتم روی کمر و اتو رو روش میکشیدیم که درد کمتر بشه ! سفارش دکتر بود )
من : چشم بابا جان
پدر : قربون پسر
من : همه موارد رو آماده کردم و سئوال کردم که همه چیز مرتبه ؟
پدر : بله بابا جانم
من: یک دفعه به ذهنم رسید که خوب این اتو که لباس های چروک رو با بخار خودش نرم میکنه بگذار کمر بابا رو هم نرم کنه ! در همین لحظه بدون اینکه بگم زدم روی قسمت بخار
اتو : چون داغ بود و یک دفعه روی این حالت اومد ! بخار عجیبی همراه قطرات آب روی کمر پدر چکیده شد !
پدر : با وزن ۱۱۰ کیلو حس کردم مدیتیشن کرده و روی هوا ایستاده ! با سئوال اینکه چرا اینکاری کردی ؟
من : خواستم حال بدم!
پدر : محکم یه چک نری و مادگی زد توی صورت من
من : چرا میزنی !
پدر : خواستم حال بدم !
چند روز بعد !
دکتر : آقا جان به خاطر یک دفعه بلند شدن از روی زمین در حالت خوابیده کمر شما مهره هاش جابجا شده و باید عمل بشه !