صدای زنگ در
منزل : کیه ؟
من : عزیزم باز کن عشقته !
منزل : بفرما
من : لباس در میارم و با تی شرت و گرمکن جلوی تلیفیزیون
منزل : شام بیارم ؟
من : بیار بخوریم و بخوابیم که خیلی خسته هستم
منزل : باشه
من: بعد از شام میرم مسواک میزنم و مثل جنازه روی تخت خواب بعد از دو دقیقه به خواب میرم
منزل : کتاب میخونه و میخوابه
ساعت : ۶:۰۰ صبح فردا
من: بیدار میشم و میام سر کار
منزل : خواب هستن
من: ساعت ۱۱:۰۰ ظهر زنگ میزنم و کلی با هم صحبت میکنیم و کلی برای شب برنامه ریزی میکنیم !
ساعت : ۲۲:۰۰ همون شب
من: زنگ خونه رو میزنم
منزل : کیه ؟
من :عزیزم باز کن عشقته !
دوباره قصه تکراری مکررات روزانه
من: داشتم چای میخوردم که ییهو یادم افتاد که سینما ۴ داره ! زود زدم اون کانال
تلیفیزیون : فیلم شروع شده بود
من : شش دانگ در اختیار تلیفیزیون
تلیفیزیون : یک ساعت گذشت و فیلم تمام شد !
من : گریه کردم و بغض عجیبی توی دلم مونده بود بالاخره سرریز شد !
منزل : وا چی شده مگه اینطوری گریه میکنی ؟
من : نو نمیدونی چقد باحال بود . من با این فیلم فهمیدن رویاهام چقد برام مهم باید باشه و یه نیاز هستش ! و اگه روزی رویا نداشته باشم میمیرم !
منزل : تکرارش رو فردا حتما میبینم !
من : گریت گرفت یه دل سیر گریه کن
منزل : اسمش چی بود ؟
من : جاودانگی NEVERWAS
من : رفتم سلمانی
سلمانی : چه کار کنم
من: همون کاری که با کچل ها میکنید
سلمانی : شونه فلزی برمیداره و موهام رو شونه میکنه و میگه سری که شونه فلزی بهش بخوره و موها شونه بشه یعنی هنوز کچل نیست !
نقل خاطره از سلمانی چهاراره ولیعصر در فروردین ۸۷
من : منزل جان بریم خرید
منزل : بریم عزیزم - چون برای شب جمعه هم هیچی نداریم !
من : در خدمتم ! مگه من مردم !
میوه فروش : آقا چی بدم خدمتتون ؟
من : پرتقال مصری سه کیلو - گوجه سبز نیم کیلو . پیاز و سیب زمینی و هندوانه و سبزی و نارنگی و توت فرنگی و الی مشتی ماشالا !
منزل : عزیزم از بانک پول گرفتی ؟
من : عزیزم چه غصه ای میخوری ! الگانس که نمیخریم ! پیاز و سبزی این حرف ها رو نداره !
میوه فروش : آقا قابل نداره ؟ ۲۸۰۰۰ تومان !
من : آب دهان قورت میدم ! چقد ؟
میوه فروش : ۲۸۰۰۰ تومن !
من : آقا پول اینقد الان ندارم باید برم از بانک بگیرم !
میوه فروش : برو بیگیر !
منزل : الگانس که نمیخریدی ! چی شد پس !
دستگاه ATM : کارت را می بلعد !
من : آقا کارتم رو بلعید !
منزل : چقد پول پیشته ؟
من : ۱۲۰۰۰ تومن
منزل : بدش من . آقا به اندازه ۱۰ هزار تومن کدوماش رو میشه برداشت !
میوه فروش : این و این و این
من : به علت جریحه دار شدن احساسات مردان و احتمال خودکشی از نوشتن این قسمت معذورم !
من : این آقا برام پیام گذاشته بود که خوندم !
من : رفتیم توی خونشون !
من : یه سری عکس دیدیم که خیلی حالیدیم !
من : ییهو یه اسمی دیدیم !
من : چی دیدیدم ؟ سوناتا !
من: یاد یه اتفاقی که دیده بودیم افتادیم ! ( صد در صد واقعی )
فلاش بک به ۴ سال پیش !
من : رفته بودم برای بازاریابی یه سیستم سکیوریتی که مختص فروشگاههای اتومبیل لوکس بود !
نمایشگاه چی : بفرما داداچ ! امری بود
من : با کلی اهن و مهن در حال کلاس گذاشتن و توضیح برند و محصول بودم که ! ( به علت زمان بر بودن حذف میشود )
یه آقا : وارد مغازه شد و بودن صحبت رفت پیش یکی از این فروشنده ها و چون صداش بلند بود و لهجه هم داشت جلب توجه کرد ! گفتش : آگا
آقای فروشند : جان بفرمائید ؟
یه آقا : اگا اینا چنده ؟ ( با لهجه کاملا گلیذ آذری )
آقای فروشنده : این مدل زانتیا معمولی به قیمت ۲۸۰۰۰۰۰۰ هست
یه آقا : این یچیش چنده ؟ ( باز هم با لهجه )
آقای فروشنده :این مدل تمام اتوماتیک و ۳۴۰۰۰۰۰۰ هست !
یه آقا : اها این خوبه ! از این دو تا بدید !
من : بدون خداحافظی اومدم بیرون و بقیه روز رو بخ تفریح پرداختم و رفتن به سینما !