گستاخی های روزانه من

گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم
گستاخی های روزانه من

گستاخی های روزانه من

از روزم می نویسم

۳۸

 

یوم الکلماتی

 

من : خسته

تو :  شاد

منزل : حال ندار

جوجه : عصبانی

مدیر : نداریم

 

 

۳۷

 

 

در تاکسی سمند ساعت ۷:۰۰ صبح امروز

 

مسافر جلوئی کنار راننده : پسر جوان ۱۸ ساله که داره با موبایلش آروم صحبت میکنه

راننده :  مرد ۳۵ ساله ای که صدای رادیو بلند  کرده و این خانم گوینده هم مطابق معمول داره دهن اعظم حبیبی رو سرویس میکنه !

 

مسافر عقب پشت راننده :مردی ۵۰ ساله که خوابیده و خر خر ریزی هم میکنه و هیکلش رو انداخته سمت من

مسافر عقب پشت صندلی سمت راست : یه دختر جنیفر لوپزی که داره آهنگی از افشین ( ماچش کن ) گوش میده اما کیفش رو گذاشته بین من و خودش و کاملا هم تلاش میکنه که حتی یه مولکول از اندامش به من نخوره !

من : در وسط صندلی عقب بین این دخمله و اون پیره مرده نشستم !

 

۳۶

 

 

توی داروخانه

 

من : ببخشید خانم سه تا  سرلاک زحمت میکشید بدید

خانم فروشنده :  ۴ طعم هست

من : خوب از هر کدوم یکی لطف کنید

خانم : میشه ۱۲۳۵۰ تومن

من : خیلی ممنون

 

در خانه

 

منزل : عزیزم چرا ۴ تا گرفتی ؟

من : عزیزم از هر طعمش گرفتم

منزل : اینها که همشون یه طعمه ! عسل و برنج !!!

من : امکان نداره !

 

فردا در داروخانه

 

من: خانم اشتباهی عوضی شده و از یه طعم دیروز برای من چهار تا دادید

خانم فروشنده : امکان نداره ! من اصلا اشتباه نمیکنم . توی سیستم هم خورده ! ببینید !

من : لطف عالی مستدام

 

۳۵

 

 

سناریو : من ۱۴ ساله بودم و پدرم هم کمردرد داشت !

 

پدر : پسرم ! گستاخ جان بابا بیا با این اتو بدن من رو داغ کن ! ( حوله میگذاشتم روی کمر و اتو رو روش میکشیدیم که درد کمتر بشه ! سفارش دکتر بود )

من : چشم بابا جان

پدر : قربون پسر

من : همه موارد رو آماده کردم و سئوال کردم که همه چیز مرتبه ؟

پدر : بله بابا جانم

من: یک دفعه به ذهنم رسید که خوب این اتو که لباس های چروک رو با بخار خودش نرم میکنه بگذار کمر بابا رو هم نرم کنه ! در همین لحظه بدون اینکه بگم زدم روی قسمت بخار

اتو : چون داغ بود و یک دفعه روی این حالت اومد ! بخار عجیبی همراه قطرات آب روی کمر پدر چکیده شد !

پدر  : با وزن ۱۱۰ کیلو حس کردم مدیتیشن کرده و روی هوا ایستاده ! با سئوال اینکه چرا اینکاری کردی ؟

من : خواستم حال بدم!

پدر : محکم یه چک نری و مادگی زد توی صورت من

من : چرا میزنی !

پدر : خواستم حال بدم !

 

چند روز بعد !

دکتر : آقا جان به خاطر یک دفعه بلند شدن از روی زمین در حالت خوابیده کمر شما مهره هاش جابجا شده و باید عمل بشه !

 

۳۴

 

یکی از همکاران درخواست رایت سی دی داره !

 

همکار : آقا ما بلد نیستیم یه سی دی MP3 بزن برامون که شاد باشه !

من : اطاعت همین امشب براتون آماده میکنم

 

یک ماه بعد !

 

همکار : آقا این سی دی که دادی خش داره ! خش اون رو بگیر !

من : چشم

 

 

نیم ساعت بعد تو اتاق

 

من :  ای داد ! من که هنوز برای این سی دی تهیه نکردم که این رو گفته ! نکنه داره تیکه میاد !